
دست زمین در دستان مهربان بچهها
هر روز، روزِ زمین است، زیرا فعال و نیرومند به اجازهی خداوند برای راحتی ما فعالیت میکند؛ اما امروز ویژهترین روز زمین است؛ چراکه اینبار ما میخواهیم برای سلامتی او کاری کنیم.
ما هرروز و هرشب روی زمینِ خداوند قدم برمیداریم و به کارهایمان میرسیم اما توجهی به این موهبت بزرگ که نصیبمان شده است نداریم. در آغازِ اردیبهشتماهِ زیبا روزی نامگذاری شده است که توجه ما را به زمین و مسائل آن جلب میکند. 22 آوریل مصادف با دوم اردیبهشت روز جهانی زمین است؛ زمینِ پاکی که به تدریج کثیف و کثیفتر و زخمی و زخمیتر شد. هر شبی که خوابیدیم و صبحی که چشممان به درختان و آسمان افتاد ندانستیم که در گوشهگوشهی زمین حیواناتی تلف میشوند، رودخانهای خشک میشود، درختانی میسوزند، آشغالهایی تلنبار میشوند و مواد شیمیایی آزاردهنده میسازند و ما نشستهایم و نظارهگرِ مرگِ تدریجیِ سیارهی ارزشمندمان هستیم.
به این مناسبت در این گزارش چند اثر داستانی تألیفی برای گروه سنی کودکونوجوان را معرفی میکنیم که هم بچهها میتوانند بخوانند و یاد بگیرند و هم بزرگترها بخوانند تا یادشان بیاید با این نعمتِ رایگان خداوند دارند چه میکنند. این آثار به همت نردبان (واحد کودکونوجوان انتشارات فنی ایران) منتشر شدهاند؛ نشری که توجه ویژهای به مسائل محیطزیستی دارد.
مجموعه «قصههای نهال» برای بچههایی مناسب است که بیشتر از 6 سال سن دارند. این داستانها بازآفرینی شدهاند و گذشته و حال را به هم متصل کردهاند. پدرها و مادرها میتوانند در کنار بچهها بنشینند و همراهشان از خواندن و دیدن تصاویر کتاب لذت ببرند؛ لذتی که آگاهی میبخشد. چهار اثر این مجموعه به قلم فاطمه سرمشقی است و تصویرگری آنها به کوشش گلی صفری.
به این مناسبت در این گزارش چند اثر داستانی تألیفی برای گروه سنی کودکونوجوان را معرفی میکنیم که هم بچهها میتوانند بخوانند و یاد بگیرند و هم بزرگترها بخوانند تا یادشان بیاید با این نعمتِ رایگان خداوند دارند چه میکنند. این آثار به همت نردبان (واحد کودکونوجوان انتشارات فنی ایران) منتشر شدهاند؛ نشری که توجه ویژهای به مسائل محیطزیستی دارد.
مجموعه «قصههای نهال» برای بچههایی مناسب است که بیشتر از 6 سال سن دارند. این داستانها بازآفرینی شدهاند و گذشته و حال را به هم متصل کردهاند. پدرها و مادرها میتوانند در کنار بچهها بنشینند و همراهشان از خواندن و دیدن تصاویر کتاب لذت ببرند؛ لذتی که آگاهی میبخشد. چهار اثر این مجموعه به قلم فاطمه سرمشقی است و تصویرگری آنها به کوشش گلی صفری.

قالی هزارویک شب مادربزرگ
داستانیست که به موضوع بسیار مهم تفکیک زباله پرداخته است. عجب موضوعی. اینروزها حسابی با آن درگیریم. چه خوب است که داستانی فارسی وجود دارد تا این کارِ شاید ساده ولی مفید را به بچهها بیاموزد.
نهال سر از قصۀ ماهپیشانی در میآورد و با شهربانوی قصه که نامادری نامهربانش از او خواسته برای نخکردن یک بقچه پنبه به صحرا برود، همراه میشود.
«مادربزرگ دستهای شهربانو را بزرگ و قوی میبافد. شهربانو بقچه را برمیدارد و میرود صحرا. مادربزرگ میگوید: «باید تا چشمهایم رنگ دارند ببافمشان وگرنه هیچکس نگاهش نمیکند.» اما هرچه میگردد نخ آبی پیدا نمیکند. ابروهای مادربزرگ به هم گره میخورد و لبهایش جمع میشود. نهال به پاهای مادربزرگ نگاه میکند. آنها را زودتر از همه بافته و گفته بود: «من که جایی نمیخواهم بروم. اما دستهایم را آخر از همه میبافم.» نهال میگوید: «خودم میروم و از زیرزمین برایت نخ آبی میآورم.»

این کدوی پیرزن است
داستانی برای بچههایی که عاشق حیوانات هستند و دوست دارند آنها همیشه در جنگلها و دشتها و حتی حیاط خانهها زندگی و بازی کنند.
نهال همراه با مادر خود به دیدن تمرین نمایش کدو قلقلهزن خالهاش میرود اما نمایش آنطور که باید پیش نمیرود و به جای پیرزن، ببر و شیر و پلنگ توی کدو قایم میشوند!
«پیرزن دستهایش را به کمرش میزند و میگوید: «اینطور نمیشود که شما همینطور سرتان را بیندازید پایین و بروید توی کدوی یک نفر دیگر.» خودم را از بغل مادر بیرون میکشم و میگویم: «با این کارتان تمام قصه و نمایش را خراب کردید.» خالهجان که ترسش کمی ریخته است میگوید: «پیرزن باید از دست شما فرار میکرد و میرفت توی کدو.» شیر میگوید: «چه فراری؟ مگر اصلا شیری هم مانده که کسی بخواهد از دستش فرار کند؟»

زنی با تاجی از گلهای آبی
داستانیست دربارهی آب؛ این مایهی حیات و خوشحالی موجودات روی زمین، که در 24 صفحه روایت میشود.
«نهال با دیدن عکس روستایی که رودخانهاش خشک شده و انگار کسی در آن زندگی نمیکند وارد قصۀ ناهید میشود. ناهید دختری است که طبق عادت هر روزه، برای آوردن آب به کنار رودخانه میرفت و قبل از پر کردن کوزه با زن سفیدپوشی که ته رودخانه زندگی میکرد، حرف میزد. آن زن کیست؟»

باغی که درخت نداشت
داستانی برای درختها. برای درختهای زیبا که در این بهار جدید، دوباره با شکوفهها و برگهای سبزِ درخشانشان خوشحالمان کردند. قلبمان با دیدنشان جان تازهای گرفت، ولی آیا حالِ آنها هم با دیدن ما آدمها خوبوخوش است؟
نهال دفتر نقاشیاش را باز میکند تا برای قصهی نارنج و ترنجی که مادرش میخواهد تعریف کند، نقاشی بکشد و سر از قصۀ دختر نارنج و غولها درمیآورد.
«نهال وسط آسمان یک خورشید میکشد و نارنجها را نارنجی میکند. غول بزرگ میگوید: «حالا باید چهارچشمی مواظب نارنجها باشیم که کسی آنها را نچیند.» غول متوسط میگوید: «صدای سم اسب میآید.» غول کوچک میگوید: «شاهزاده دارد نزدیک میشود. او هنوز هم عاشق دختر نارنج است.» اما قبل از شاهزاده نهال دست دراز میکند و رسیدهترین نارنج را میچیند. نارنجهای دیگر میگویند: «آهای چید! آهای برد.»
و در آخر...
هر روز روزِ زمین است؛ زیرا فعال و نیرومند به اجازهی خداوند برای راحتی ما فعالیت میکند و امکاناتش را دراختیارمان میگذارد. اما امروز ویژهتر روز زمین است. چون اینبار ما میخواهیم که برای سلامتی او کاری کنیم؛ بزرگترین کارِ ممکن، اینکه بچهها را با زمین و آنچه روی آن میگذرد آشنا کنیم و دست زمین را در دستان مهربان آنها بگذاریم.
گزارشگر