فرم و محتوا در شعر ناظم حکمت

فرم و محتوا در شعر ناظم حکمت

متن پیاده شده ی سخنرانی شهریار گلوانی در شب شعر وفا آیرملو

تو مانند سپیده دم و سحرگاهان
زیبا و دل انگیزی
و مانند شبهای تابستان سرزمین منی
فراموشم نکن
وقتی قاصدان خوشبختی کوبه در را می کوبند…
..اجازه بدهید قبل از ورود به بحث اصلی پیرامون ویژگیهای ِ فرمی و معنایی ِ شعر ناظم حکمت و مقایسه اش با شاعران ِ مدرن ِ متاخر، مقدمه ای مختصر در باب آشنایی با شاعربرای دوستانی که احتمالا کمتر با اشعار ناظم محشور بوده اند عرض کنم. ناظم حکمت، شاعرنامداری که یونسکو سال 2002 میلادی را بمناسبت یکصدمین سالروز تولد وی، به نام او نامگذاری کرده، شاعرِ ضروریِ قرن بیستم ِ ترکیه است. شاعر ِ خودآگاهی ِ اجتماعی ِ ترکیه که اشعارش به بیش از پمجاه زبان ِ زنده یِ جهان ترجمه شده است. شاعر دوران انقلابات و جنگ رهائیبخش میهنی که شعله یِ رهایی مردم و میهن را قلب ِ پرشوراش فروزان ساخت و با هدف نجات وطن از چنگال و چکمه یِ اشغالگران امپریالیست به سرکردگی ِ انگلستان، راهی پیوستن به نیروهای ِ نظامی ِ کشور شد و طرفه اینکه در این سفر با رنج و زندگی ِ مشقت بار ِ مردان ، زنان و کودکان کشورش آشنا می گردد و همین آشنایی عینی با واقعیتهای ِ جامعه و زندگی ِ مردم چنان تاثیر عمیقی بر شاعر می گذارد که تا پایان عمر ضمن انعکاس رنج توده ها در سروده هایش، شعر را به سلاح ِ نقد استبداد و سیستم استثماری و وابسته ی ِ کشور تبدیل می کند و همواره در آرزوی ِ پیشرفت و توسعه یِ شرایط مردم و کشور بسر می برد. با توجه به این ویژگی ها ناظم را می توان در زمره یِ شاعرانی مثل فدریکو گارسیا لورکا، میگوئل فرناندز، سزار والژو، پابلو نرودا و ... به حساب آورد که جملگی شاعرانی با اندیشه یِ همدردی کننده با مردم بودند و جسارت و شور زایدالوصف اشعار خود را در بیان رنج انسانهای ِ فرو دست بکار گرفتند. ناظم حکمت را میتوان شاعری با افق های ِ دید ِ متنوع به حساب آورد. وی در عین دلبستگی به رئالیسم احتماعی شاعری رمانتیک و اتوپیایی بود. برای ِ شناخت کامل وی باید به قول عطار:
ز معشوقت مبین عضوی بریده
به هم پیوسته بین، چون اهل دیده
ز یک عضوش مشو از دست زنهار
که هفت اندام باید دید هموار
الان که به حافظه ام رجوع می کنم می بینم که نخستین مواجهه من با شعر ناظم حکمت به سالهای ی نوجوانی ام بر میگردد. دورانی که اکثر هم سن و سالان من در آن زمان به اقتضای ِ سن به طبع ازمایی در حوزه یِ شعر می پرداختند. طبیعی بود که شعرها و شاعران ترجیحی ما در آن سنین شاعران رمانتیک و سانتی مانتال بودند. اما بعد از اینکه دوستی شعری از ناظم را برایم خواند که در آن گفته بود: برایت می میرم بی آنکه رویت را دیده باشم...در واقع زاویه یِ دید مرا نسبت به شعر و شاعری دگرگون کرد.

برای جلوگیری از اطاله یِ کلام در خصوص ِ معرفی شاعر که در واقع موضوع ِ اصلی ِ بحث ما نیست ، بهتر است به یکی از اشعار وی رجوع کنیم که بطور موجز خود را معرفی می کند:

ناظم در یکی از اشعارش با عنوان اتوبیوگرافی خود را اینچنین معرفی می کند:
به سال ِ ۱۹۰۲ زاده شدم
و هرگز به شهر زادگاهم بازنگشنم
عقب گرد را دوست ندارم
در سه‌سالگی نواده ‌ی ِ پاشا یی* در حلب بودم
در نوزده‌سالگی دانشجوی دانشگاه کمونیستی مسکو
در چهل و نه سالگی بار دیگر مهمان ِ کمیته‌ی مرکزی مسکو
از چهارده‌سالگی تاکنون شاعر هستم

بعضی آدمها گونه های ِ گیاهی را خوب می‌شناسند، بعضی آدمها گونه های ِ ماهی را
من انواع ِ جدائی‌ را
بعضی‌ انسانها نام ستارگان را از حفظ بلدند
من نام حسرت‌ها را

هم در زندان خوابیده ام هم در هتلهای ِ معظم
هم گرسنگی کشیده ام هم اعتصاب غذا کرده ام و غذایی نیست نخورده باشم

در سی سالگی خواستند اعدامم کنند
در چهل و هشت سالگی مدال صلح را به من دادند
**…

با این مقدمه اجازه می خواهم وارد بحث اصلی ِ امشب: فرم و محتوا در شعر ناظم حکمت ، بشوم.
شاعران متقدم و منتقدین شعر معاصر بطور کلی فرم را به سامان کننده یِ اندیشه و فکر شاعر و داستان نویس دانسته اند که مشمول ِ صدا، ریتم و شکل نوشتاری ِ جملات می شود تا ضمن انتقال تجربه یِ پیچیده یِ نویسنده ، تاثیر دلخواه عاطفی بر خواننده هم داشته باشد. ناگفته پیداست که بدون فرم و تناسب در ساختار متن، با اثری مغشوش و بی در و پیکر روبرو خواهیم شد که معلوم نخواهد شد قصد نویسنده یا شاعر از خلق اثر چیست. بنابراین فرم مثل لباس در تن آدمی، اسبابی ضرور برای ِ سرو شکل دادن به صورت کلی اثر است. در اینجا بی مناسبت نیست نقل به معنی داشته باشم از کتاب طلا در مس رضا براهنی در خصوصِ فرم در اثر. براهنی می گوید فرم در واقع شکل ذهنی یا محیطی است که شعر در آن سیلان و جریان می یابد و احساسات را همراه جریان خود به پیش می برد. شکل ذهنی ِ شاعر را ناظر بیرونی نمی تواند با چشم ببیند و یا یا مزه کند و با گوش بشنود بلکه برای دریافت ان نیاز به یک بصیرت درونی دارد. شاید بعضی از دوستان فکر کنند که شکل ذهنی همان محتوای ِ شعر است ولی اینگونه نیست. شکل ذهنی در حقیقت طرز حرکت محتواست و عبارت از ارتباط اشیاء با یکدیگر است. این ارتباط موجب یکپارچگی و یا در مواردی عدم انسجام می شود که باعث می شود شعر ساده یا دشوار، شفاف یا مبهم، عمیق یا سطحی بشود. اوحدالدین کرمانی (561 ـ 635) موضوع فرم ( صورت) و محتوا ( معنا) را اینگونه به نظم کشیده است:

زان می‌‌نگرم به چشم سر در صورت
زیرا که ز معنی ‌ست اثر در صورت
این عالم صورت است و ما در صُوَریم
معنی نتوان یافت مگر در صورت

اینک که به ارتباط فرم و محتوا واقف شدیم باید در نظر داشته باشیم که محتوا بر فرم سبقت دارد. یعنی لازم است معنا، جوهر و یا محتوایی در ذهن شاعر و یا نویسنده باشد که بتواند بر آن لباس یا همان فرم را در اشکال متنوع و گوناگون بپوشاند. از آنجا که ناظم حکمت شاعری با افق دید متنوع است فرم های متنوع و گونه گون شعری در اشعار وی یافت می شود. در واقع نه تنها نبض زندگی مردم ترکیه بلکه احساسات و عواطف مشترک همه ی ِ انسانها در کلمات شعر ناظم در حال ِ تپیدن هستند. ناظم « آموزگار زندگی » است. او سوال بزرگ ِ «چگونه باید زیست؟» را در برابر خوانندگانش قرار می دهد. ورا تولکایوا حکمت در کتاب « گفتگو با حکمت» از قوا شاعر می نویسد: « اگر نویسنده از زندگی اجدادش بی خبر باشد نمی تواند وجدان بیدار سرزمینش باشد. نمی تواند اسب اندیشه را به پیش براند». ناظم در این جمله لزوم همخوانی فرم و محتوا را به موجزترین شکلی بیان می کند چرا که هر معنایی قالبی مخصوص بخود نیاز دارد همانگونه که دانه های ِ انار و پوسته یِ انار در مجموع میوه یِ انار را شکل می دهند. پوسته دانه بدون هم قادر به رشد نیستند. البته در بحث تقدم و تاخر فرم و محتوا بین صاحبنظران اختلاف هست. نیما در جایی گفته است که فرم بر محتوا تقدم دارد چرا که هر موضوع بیخودی را با فرم مناسب میتوان خوشآیند خواننده کرد در صورتیکه بهترین ایده ها بدون فرم مناسب هدر می روند. در واقع اگر فرم دلچسب نباشد، همه چیزها،همه زبردستی ها،همه رنگ ها و نازک کاری ها هدر رفته است. به هر حال، در یک‌ شعر کمال‌ یافته‌ و متناسب از نظر فرم و محتوا شاعر «واژه‌ و ساختارهایی‌» را انتخاب‌ می‌کند تا عناصر شعر به‌ زیبایی‌ و بدون‌ ابهام‌ خود را نشان‌ دهد. همین کمال یافتگی در شعر است که به قول والژو شعر انسانی را ورای ایدئولوزی ها می نشاند. حضور عنصر انسانی در اشعار ناظم مثل رودخانه ای در حرکت است و پیوسته نو آفرینی می کند. همین محتوای انسانی با فرم لیریک است که به شعر ناظم وجه تاریخی می بخشد و همچون کانتوس ِ ازرا پاوند دستآوردی قهرمانانه محسوب می شود. ازرا پاوند اعتقاد داشت که شعر محتوای تاریخی دارد و در توسعه یِ تاریخی کشور و درک دنیای ِ مدرن نقش اساسی بازی می کند. ناظم حکمت در سلول زندان هم به کمدی انسانی که در آن گرفتار است می اندیشد و در شعر « چشم انداز انسانی از میهن من» می نویسد: چه سریع می چرخد این زمین!چقدر فرصت برای بهره گیری از عمر کوتاه است. شعر مملو از احساسات لیریک و انسانی است:

شب بال می گستر بر کوهسار
فاصله ها رنگ می بازد
عشق اما در دل جاودانه می شود...

ناظم حکمت پس از آشنایی با شاعران نامدار روس از جمله آنا آخماتوا، ولادیمیر مایاکوفسکی و تئوریسین مشهور تئاتر، وسولود امیلیویچ به شدت تحت تأثیر اهکار و آرمانهای ِ آنها قرار می‌گیرد. مخصوصاً پس از سال 1923چرخشی آشکار در فرم و محتوای اشعارش پدیدار می شود و از آن پس محتوای ِ اندیشه های ِ سیاسی و اجتماعی اش را آشکارا به زبان می آورد. در واقع جهان بینی ِ ناظم سمت و سویِ شعرش را مشخص کرد و محتوای ِ آن را شکل بخشید. البته همه یِ شعرهای ِ حکمت سیاسی نیستند بلکه چه بسیار در باره یِ اندوه و غم، عشق، نفرت، کینه و خصوصیات مثبت و منفی انسانی شعر سروده است. اگر عادلانه قضاوت کنیم متوانیم با قاطعیت بگوییم که اشعار احساسی و انسانگرایانه یِ وی بسیار بیشتر از اشعار صرفاً سیتسی ِ او هستند. نکته یِ مهم اما این است که نگرش زیباشناسانه یِ وی در باره یِ انسانها و احساسات ِ آنها سطحی و صوری نیستو دارای ِ منطقی دیالکتیکی با محتوای ِ عینی است. از اینرو کسانی که محتوای ِ اندیشه و ترجیح اجتماعی و سیاسی ِ آنها پرستش ِ نژاد، ملت، ایدئولوژی یا توجه به احساسات ِ سطحی انسانهاست، با تجرید ِ اشعار وی تنها به یک جنبه از سروده های ِ او توجه کرده و به دیگران شناسانده اند. در این شعر می بینیم که ناظم حکمت نگرش تک بعدی ندارد آمیزه از احساس و اندیشه یِ والاست:

تنهایی، خیلی چیزها را به انسان می‌آموزد …
اما تو بمان،
تا من نادان بمانم
یا
بی آن که دستم به دست او بخورد
من در این جا پیر می‌شوم
او در آنجا
محبوب من،
که گردن بلورینت چین می‌خورد
ما هرگز پیر نخواهیم شد
زیرا که پیری
یعنی جز خود به کسی دل نبستن
رویارویی اکراه‌آمیز با مرگ
حکمت به رغم رنج و حرمان‌های بسیاری که در زندگی کشیده اما سرشار از شور زندگی است و با مرگ میانه خوشی ندارد
عشق من
سیاهی دو چشمم
از مردن نمی‌ترسم،
از مردن عار دارم
مردن به غرورم برمی‌خورد

اگر بخواهم از زبان ناظم حکمت سخن گفته باشم باید بگویم که از نظر او مسئولیت شاعر به هیچوجه از مسئولیت یک مهندس، تکنسین، یا معمار کمتر نیستبلکه چه بسا بیشتر ، حساس تر و مهمتر است. چرا که نویسندگان و شعرا معماران روح ِ انسانهای ِ جامعه هستند. مخاطب صدای شاعر و نویسندگان روح های ی حساس و تشنه یِ میلیونها میلیون انسان است . شاعر و نویسنده باید با کشف و شناخت نیرو و انرژی ِ واژه ها و جملات ِ سازنده یِ متن و شعر، ضمن احساس غرور، عمق و اهمیت آفریده های ِ خود را درک کنند و مسئولیت همه جانبه یِ خود را در قبال تاثیرات آثارشان بپذیرند. شاعری که وجدان و درک ِ سعادت و بهروزی انسانها و جامعه اش را دارد و به ضرورت ِ وجود صلح، آزادی ، برابری و استعلای ِ معنوی و مادی انسانها معتقد است هرگز به ثناگویی غارتگران، استثمارکنندگان ، دشمنان مردم و جنگ افروزان برنمی خیزد. این شاعران با درک مسئولیت اجتماعی خود میان آثار خلاقه و زندگی اجتماعی، فرهنگی و اعتقادی خود دیوار چین نخواهند کشید و در حقیقت زندگی عملی شان تداوم حیات نظری شان و بالعکس خواهد بود.

در خاتمه باید بگویم هر هنرمند، شاعر، نویسنده، نقاش، مجسمه ساز، فیلمساز و ... با آفریده ی ِ خود هم اندیشگی ِ دیالکتیکی دارد. کوشندگانِ صحنه یِ فرهنگ، خواسته و ناخواسته، خودآگاه و ناخودآگاه به مثابه یِ روشنفکر ِ ارگانیک ِ خاستگاه و پایگاه ِ زیست ِ خود، به بازآفرینی و وانمایی ِ جهان ِ دورن و بیرون ِ خود اقدام می کنند. اینان دستآوردها و تجارب عینی خود را وجهی هنرمندانه می بخشند و چنانچه در حیات ِ فردی ِ خود انسانی متعهد باشند، هنرشان نیز به تبع ِ زندگی شان متعهد، و چنانچه تعهدی نسبت به جهان خارج از ذهن خود نداشته باشند هنرشان نیز فاقد تعهد خواهد بود.

از توجه تان سپاسگزارم

*ناظم پاشا، پدر بزرگ ناظم حکمت، شاعر و در زمره حلقه ی ِ دراویش و اهل سماع بود. تاثیرات عرفانی وی در اشعار ناظم حکمت مشهود است.


** “OTOBİYOGRAFİ

1902'de doğdum
doğduğum şehre dönmedim bir daha
geriye dönmeyi sevmem
üç yaşımda Halep'te paşa torunluğu ettim
on dokuzumda Moskova'da komünist Üniversite öğrenciliği
kırk dokuzumda yine Moskova'da Tseka-Parti konukluğu
ve on dördümden beri şairlik ederim

kimi insan otların kimi insan balıkların çeşidini bilir
ben ayrılıkların
kimi insan ezbere sayar yıldızların adını
ben hasretlerin

hapislerde de yattım büyük otellerde de
açlık çektim açlık gırevi de içinde ve tatmadığım yemek yok gibidir

otuzumda asılmamı istediler
kırk sekizimde Barış madalyasının bana verilmesini
...

ارسال نظر
(بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)
  • - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
  • - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
  • - لطفا فارسی بنویسید.
  • - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
  • - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد